من می دانم آخر این قصه خوش است

ساخت وبلاگ

سلام سال جدید خورشیدی بر همه ی ایرانیان شادباش، با آرزوی سالی پر از عشق و آزادی :)

یه روز تو مترو بودم یه پیرمرد بغل دستم نشسته بود بهم گفت پسرم ما اشتباه کردیم انقلاب کردیم،

جوانی و آینده شما رو تباه کردیم با این تصمیم اشتباهمون، من تو ذهنم همینطور که به حرفاش گ

وش می دادم مدام مثال یه لیوانو بگیر بشکون حالا چسبش بزن اگه درست شد میومد، ولی با دقت

به حرفاش گوش دادم این قضیه برای سال 96 بود ینی 6 سال پیش.

بهش گفتم آقا اشکالی نداره خودتونو سرزنش نکنید اتفاقی بود که باید میفتاد،

ما چه می خواستیم چه نمی خواستیم همه چیز برای این اتفاق مهیا شده بود شما هم

به اون صورت نقشی نداشتید توی این اتفاق پس خودتونو سرزنش نکنید،

گفت: چجوری سرزنش نکنیم؟

روزی دو شیقت دارم کار می کنم حقوق بازنشستگیم کفاف زندگیمو نمیده و ...

خلاصه رسید به ایستگاهشو پیاده شد.

منو حسابی برد توی فکر!

فکر به چی؟ واضحه، چه اتفاقی قراره برای ما بیفته با این اقتصاد فلج!

حالا چرا به گذشته رجوع کردم، اون موقع برام خیلی عجیب بود وقتی یکی به اشتباهش اقرار می کرد

ولی الان با صلابت عموم اشتباهی که کردنو فهمیدن و از بیانش در عین شرمساری ای که دارن

ولی شجاعت به خرج میدن، همه می دونن که دیگه داستان از چه قراره، چی درسته؟ چی غلطه؟

این حس رضایتو به من میده. دوست و دشمن

از هم مشخص شده اند و این نکته خیلی جای بحث داره حالا با رضایت خاطر می تونم بگم:

من می دانم آخر این قصه خوش است

#پسری_پر_از_آرزو #فروردین_1402 #ایران #آرمان

نوشته شده توسط آرمان در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۲ |

۹ ماه...
ما را در سایت ۹ ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : armiland بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:10